«ماجرای عجیب یک جشن تولد» چاپ ششمی شد
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۹۲۶۹۶
به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «ماجرای عجیب یک جشن تولد؛ روایت مستند زندگی شهید مدافع حرم مهدی ثامنیراد» نوشته جواد کلاته عربی به تازگی توسط انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ ششم رسیده است.
«مهدی ثامنیراد متولد سال ۱۳۶۱ در ورامین بود که تا مقطع کارشناسی تحصیل کرده بود و در ورامین زندگی میکرد. ماجرای مهدی از زمانی رقم خورد که با همان تیپِ لاتیاش وارد مسجد مهدیه و پایگاه بسیج میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در تیپ امنیتی آل محمد تهران به یک تکتیرانداز و فرمانده قابلی تبدیل میشود. سال ۹۳ مهدی راهی کشور عراق میشود و در یک عملیات بزرگ و مهم شرکت میکند. عملیاتی که باعث تأمین امنیت راهپیمایی اربعین همان سال در شمال شرقی کربلا منجر میشود. سال بعد مهدی به سوریه میرود و در مجموعه عملیاتهای محرم شرکت میکند. او در این عملیات به عنوان فرمانده دسته اعزام میشود و با توانایی بسیاری که از خودش نشان میدهد، نظر فرماندهِ سختگیرِ لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) سردار شهید حسین اسداللهی را به شدت به خود جلب میکند. سردار اسداللهی در اعزام بعدی در آبان ۹۴ مهدی را به عنوان فرمانده یک محور پدافندی منصوب میکند. وقت عملیات فرا میرسد. مهدی از محور پدافندی فراخوانده میشود و به عنوان فرمانده تیم اصلی حمله به روستای هوبر عمل میکند. ۲۲ بهمن ۹۴ فرا میرسد. ماجرای عجیب یک جشن تولد رخ میدهد. آری؛ تاریخ زمینی شدن و آسمانی شدن مهدی در یک روز رقم میخورد.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«فردا عصر میرسد. میروم ورودی شهر. درست همانجا که یاسر گفته بود. کاروان شهدا منتظرِ ورود به شهر مانده. جمعیت کمکم میآید. مهدی را گذاشتهاند روی یک تریلیِ آذین شده. مردم بیشتر و بیشتر میشوند. یک چشمم به پرچمِ روی تابوت است و یک چشمم به مردم. آدمهای جورواجوری میبینم. زنی میبینم که رویش را کیپ گرفته. زنی میبینم که آستین مانتویش به زور به آرنجش میرسد و دستهایش را تتو کرده. چشمان هردوشان مثل هم است، اما نمناک و قرمز. دلشان هم حتماً خون است. دست فروش سرِ کارخانه قند را میبینم. لاتها و داشمشتیها را میبینم. میشنوم طیب هم آمده. همان که مهدی را با چاقو زده بود. میفهمم دیشب هم توی مراسم وداع در مسجد آمده بود. تازه متوجه میشوم اینکه مهدی زبانِ همه میفهمیده، یعنی چه. یک دلم میگوید اینها همه بازیهای مهدی است. میخواسته طوری برگردد که همه را به هم بریزد.»
شهید ثامنیراد متولد ۲۲ بهمن سال ۶۱ و اهل شهرستان ورامین بود که در شب تولد خود در ۲۲ بهمن سال ۹۴ در منطقه تل هور سوریه به شهادت رسید، اما پیکرش در منطقه ماند و سال گذشته به وطن بازگشت. در زمان شهادت این شهید سرافراز فرزندش تنها ۹ ماه داشت.
چاپ ششم این کتاب در ۳۴۰ صفحه و قیمت ۵۶ هزار تومان عرضه شده است.
کد خبر 5854646 فاطمه میرزا جعفریمنبع: مهر
کلیدواژه: معرفی کتاب کتاب و کتابخوانی شهدای مدافع حرم نشر 27 بعثت کتاب و کتابخوانی معرفی کتاب خبرگزاری مهر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دفاع مقدس شورای فرهنگ عمومی اربعین حسینی عاشورا انقلاب اسلامی ایران انتشارات شهید کاظمی ایالات متحده امریکا سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران محمدمهدی اسماعیلی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۹۲۶۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این شهید حتی موقع به دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی میآید ماحصل گفتگو با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بودبنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمهخدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدسهمرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیرقبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدرخیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499